وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1371
بر صحیفه پندار

( بر صحیفه پندار )

تو بر صحیفه ی  پندارِ من مکان  داری

تو جلوه ای ز تجلی ی  جان ِ جان  داری

خدا تو را نکشد  ای عصاره ی  تب ِ عشق

بیان بدار برایم چه در نهان داری

ز ناله های شب و روزِ من مپرس اکنون

چرا که ، با من مسکین  تو سرگران  داری

بساط ِ عیش ِ من اکنون به بودنت جور است

به پایکوبی و رقص آ که میزبان  داری

چو مرغ ، دانه به منقارِ معرفت چیدم

به صبر و حوصله ، آنسان که در گمان  داری

به باغ ِ حسن ، چو "روشنگر"ی ز تاب مرو

اگر چه ناله و افغان ، تو بی امان  داری.





نويسنده : روشنگر