وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1375
مادر بزرگ

( مادر بزرگ )

در انتظار بودی و با چشم ِ اشکبار

رفتی به خواب و دیده  فرو بستی ای نگار

تا آخرین دقایق ِ بدرود ِ زندگی

باری گران به دوش کشیدی ز روزگار

با آن عطوفتی که به شبنم شبیه بود

گلها به شوقت آمده بودند بیقرار

ای بهترین ترانه ی شبهای عمرِ من

ای خوشترین ترنم ِ چون زخمه های تار

در آسمان ِ زندگی ام تیره ابرِ شوم

طوفان به پا نمود و غباری ز هر کنار

رفتم به اوج  چون  پرِ کاهی به دست ِ باد

کوهی که ایستاده و برجاست استوار

با یک جهان حکایت ِ غمناک وگفتنی

در گوشه ای نشسته و بگرفته یک کنار

مُهری به لب نهاده و خاموش گشته ام

از آن زمان که دیده گشودم در این دیار

"روشنگر" است آنکه فتاده به دام ِ عشق

مرغی به خون تپیده و با ناله های زار..





نويسنده : روشنگر