( رویای دوش )
رویای دوش در برِ چشمم سراب بود
خواب و خیال ِ روی تو نقشی بر آب بود
آن لحظه ها که با تو به خلوت شدم چه سود
صدها سوال و پرسش ِ ما بی جواب بود
در انتهای زمزمه های لطیف ِ عشق
آن زخمه ها به سازِ دلم پرشتاب بود
جام ِ وجود ِ عاریتم پای خُم شکست
خونی که خورده ایم به ذوق ِ شراب بود
در کوره ام گداخت که تطهیرِ جان کند
گوهرشناس ِ طبع ، که خود ناب ِ ناب بود
در ماجرای عشق ِ تو رسوا شدم به دهر
شیدای آن شدم که درش پیچ و تاب بود
یادش بخیر آن شب ِ قدری که تا سحر
راز و نیازِ خلوت ِ ما فتح ِ باب بود
آن خاطرات ِ خوب و خوشت در بهارِ عمر
یک جلوه ای ز رونق ِ فصل ِ شباب بود
یک شب در آسمان ِ خیالم درآمدی
از بینهایتی که چو تیرِ شهاب بود
من بادبان ِ کشتی ِ دریای دل شدم
از لحظه ای که دل به تو دادم خراب بود
با زورق ِ شکسته به سوی تو آمدم
من عاقبت ، که چشم ِ امیدم پر آب بود
"روشنگری" که غرقه ی دریای عشق گشت
در موجخیزِ آن ، بخدا غرق ِ خواب بود.
نويسنده : روشنگر