وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1372
مرز عبور

( مرز عبور )

کِی رسد روزی که در پای تو افتم همچو مور

بشکنم خود را ، تهی گردم ، من از قهر و غرور

رشته ی غم را ز دوک ِ خود پرستی  بُگسلم

بی خود آیم ، با نمای شادی و  وجد  و سرور

دانه ای باشم برویم در میان ِ دشت ِ عشق

خاک را زآلودگی  پاکیزه سازم از شُرور

در سکوتی کهکشانی ، با  پرِ  پروازِ عشق

آسمانها سِیر بنمایم ، به هنگام ِ حضور

خیره گشتم من در این آیینه ها دیوانه وار

تا ببینم چهره ی خود را از آن ژرفای دور

با نگاهی ، دوش ، برگ ِ گل  به من آهسته گفت

وندر این آیینه ها هرگز نمی یابی ظهور

هستی ات در ظلمت ِ تنپوش ِ خاکی نشکفد

بی شکیبی ، تیرگی میسازدت بس ناصبور

فکرِ "روشنگر" از این زنگارها دیوانه وار

میشکافد پرده ی پندار،  تا مرزِ عبور.





نويسنده : روشنگر