وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1372
دل من

( دل من )

دل من کیست که یک لحظه به فرمانم نیست

طلبش چیست که می خواهد و من آنم نیست

این چه درد یست که بهبود ندارد هرگز

میکشد  زار ولی قدرت درمانم نیست

سینه میسوزد و اندیشه بر او حیران است

خانه اش سوخته اما سر اعلانم نیست

من ندیدم بخدا هیچ حسابی در کار

عجبی نیست اگر چشم به پایانم نیست

لب  فرو بند تو "روشنگر" از این گفت و شنود

در بهای دل بشکسته چو تاوانم نیست





نويسنده : روشنگر