وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1371
به یاد تو

( به یاد تو )

به یادت روزها من گریه خواهم کرد تا هستم

که تا اشکم کند افشای آن عهدی که بشکستم

خدا داند که نوش ِ جان ما بودی به وقت ِ غم

تو با رنج ام نپائیدی من ِ دیوانه هم رستم

من و آن شادکامی ها گمانی بود یا وهمی

سرابی در نظرگاهی ، حبایی بر کف ِ دستم

به سرخی میزند رنگم ، تنورِ سینه میسوزد

شرارِ آتشم پنهان ، به صورت گوئیا مستم

چه آغازی چه انجامی ، کجا شد دورِ الفت ها

چه شد آن مهربانیها چه شد از پای بنشستم

چرا رفتی چرا ترکم نمودی عاقبت جانا

به دنبال ِ تو " روشنگر " بگفتا رخت بربستم .





نويسنده : روشنگر