( سوز انتظار )
بیا مهدی بیا جانم فدایت
به خون پاک مرد کربلایت
بیا مستانه سازی خوش نوازیم
جهان را از ترنم ، باز ، سازیم
بیا آیینه ای ده دست مهشید
که تا بیند جمالت را چو خورشید
بیا در جمع مشتاقان خود بین
که ره گم کرده می جویند آیین
بیا این ریشه ها را آب میده
بیا زلف پریشان تاب میده
بیا اینجا ز ژرفای شب سرد
هزاران آه خیزد از سر درد
بیا در پرده بین آهنگ بلبل
بیا افسرده بین اوراق سنبل
بیا درد آشنای مصلحت بین
شفا بخشنده ی دلهای مسکین
بیا در پرده با ما ساز میزن
نوایی با دل دمساز میزن
بیا بنشین به روی سفره ی ما
ببین قدر و نصیب و بهره ی ما
بیا بر بستر جانهای خسته
که می میرند و از غیر تو رسته
بیا بر زاهدان صحنه آرا
محک زن با شکیبایی مدارا
به مجلس آ و با ما " باده ای زن"
عزیز محفل دلهای رهزن
دل "روشنگر" ِ بیمار خون است
جهان ، در پیش چشمش تیره گون است .
نويسنده : روشنگر