وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1371
سرزمین عجایب

( سرزمین عجایب ) حرفهایمان از چارچوب درب خانه مان آنطرف تر نمی رود خیالت راحت باشد ! سرزمین عجایب سرزمین زد و بندهاست ! سرزمین تیم هاست ! روزگاری دوستی به من می گفت خودت را به یک تیم وابسته کن آنجا اگر تیم نداشته باشی راه به جایی نمی بری ! در سرزمین عجائب شاعری نوعی دریوزگی است ! سیاست در قید و بند یک سیاست برتر است ! و کیاست باید با پلشتی رفیق باشد ! آنجا نباید ببینی ، بشنوی ، نباید احساس کنی ، نباید درک کنی ، نباید بفهمی ! آنجا شخصیت " استریپ تیز" می شود و عریانی لقب آبرو می گیرد ! آنجا هیچ همه چیز است و همه چیز هیچ ! آنجا کالای بازار جواهر فروشانش اراجیف است ! و خیال به مهمانی پشیز می رود ! آنجا گوجه فرنگی لهیده و پیاز گندیده را بجای زعفران می فروشند ! و زعفران کارانش آهنگری می کنند ! و آهنگران را گروه گروه به دیدن آثار باستانی می برند ! آنجا کتابفروشانش هر شب از روی آتش می پرند ! قلم وارونه است ! و تفکر اسمش رکیک است ! آنجا غذا تزریق می شود ! و دهان فقط مجرای قی کردن است ! آنجا جوانی را تیغ دلاکان تفسیر می کنند ! آنجا شاعر، بزغاله را غزال می بیند ! و میوه درخت کاج را بلال ! و شعر ِ مگسی می گوید ! و ادب کیلویی معامله می شود ! آنجا " سدره المنتهی " در باغ همسایه ی شمالیست ! و " عروه الوثقی " چوبه دار آرزوهاست ! آنجا پروانه ها برای پرواز پوستین می پوشند ! و گلهای بهاری در کویر می رویند ! و کهکشان ها در یک فنجان قهوه جا می گیرد ! آنجا توتون را در برگهای کتاب تاریخ می پیچند و دود می کنند ! آنجا چوب کبریت از درخت های جنگل آرزو تهیه می شود ! آنجا مهربانی را لبو فروشان دوره گرد می فروشند ! و سپور محل هر روز صبح قابلیت ها را در سطل زباله می بیند ! آنجا قصاب ها گوشت آدم می فروشند ! و استعدادها  هیزم  شومینه هاست ! و رفاقت لفاف لول تریاک است ! آنجا پستان مادران را از بیخ می برند ! و کودکان از پستان بریده شیر می نوشند ! آنجا نانوائیها نان را در ازای شرف می فروشند ! و در بازارش زار را می توان دید ! آنجا در تماشاخانه هایش موضوع نمایش همیشه تجارت است ! آنجا سیاستمدارانش آهنگرانی هستند که سندانشان سرِ آدم هاست ! آنجا گربه ی خانه ی  قاضی ، روباه است ! و پلیس ، تفنگ بدوش دنبال شکار شیر است ! آنجا سبزی خوردن را با روزنامه می فروشند ! و کتاب ها را گِل مالی می کنند ! و در چاپخانه ها حروف چین ها ، با سرب ، سر و کار دارند ! آنجا بچه ها بادبادکها را روی زمین می کشند ! آنجا نزاکت را بجای سقز باید جوید ! آنجا آدمهای خاموش ، گاز کربنیک پس می دهند ! آنجا شعله چراغها " پرت پرت " می کند ! آنجا طبیعت دلش از دست ِ خوش خیالان خون است ! آنجا " کله پاچه " را دو وعده می خورند ، صبح ها کله و شب ها پاچه را ! آنجا سیاستگذاران همه کله پزند ! و مرکب ِ دوات ِ منشی ها به رنگ قرمز است ! و دوست همان معنی بخت و اقبال را می دهد  ! آنجا سرزمین اندیشه های کیهانی است ! و لفظ  ِ کیهان روی نوک دماغ ، خالکوبی شده است ! آنجا شغال را رنگ می کنند ! زیبایی را بر زاغ مشتبه کرده اند ! قناری ها آواز نمی خوانند ! و پرستوها از کوچ بر نمی گردند ! آنجا مهربانی و لبخند را دوره گردها با سبد می فروشند ! آنجا گلها به دنبال هویت گمشده خویشند ! و اسب در نجابتش شک می کند ! و سیب در سیب بودنش ! آنجا ترازویی در کار نیست همه چیز فله ای معامله می شود ! آنجا  آینده ی  کنده ها خاکستر منقل است ! آنجا نبات را باید داغ کرد و خورد و سرد طبعی بیداد می کند ! آنجا آدمها با آلیاژهای مختلف امتزاج شده اند ! آنجا تمام اعداد ، زیر مجموعه عدد هشت است ! آنجا همه باید عدد هشت را به خاطر داشته باشند ! آنجا نجارها همیشه برای کنده ها متاسفند ! آنجا جنس قلم ها از چوب کنده هاست ! آنجا در بازارش چیزی برای فروش نیست همه چیز دیدنیست ! آنجا همه اعداد گنگ اند ! آنجا همه چیز با کلاه معامله می شود ! آنجا عرضه و تقاضا همیشه در گشت و گذارند ! آنجا خور و خواب در سیر و سلوک است ! و عرفان در قهوه خانه ها به جای " چای  دشلمه " تعریف می شود ! آنجا کبابیها معرفت را به سیخ می کشند ! و جگرکی ها  دل را ! آنجا " پُز"  یک " ایدئولوژی " است ! و مصدر همه افعال خوردن است ! و ناف ، مرکز ثقل همه چیز است ! آنجا هر روز باید از تونل وحشت عبور نمود ! آنجا همه چیز نمود است و نه بود ! آنجا آرایشگران در آینه ی  پندار ، مردم را اصلاح می کنند ! و روی ریش آنها ادکلن می پاشند ! و موی همه سرها ، قلندرانه است چون قیچی  ِ اصلاح کند است ! آنجا موی دماغ را با دست می چینند ! آنجا همیشه در کوچه پس کوچه هایش بوی کباب به مشام می رسد ! آنجا ابرهای آسمانش دودی است که از روزن خانه ها به هوا متصاعد می گردد ! آنجا در تمام فصول باران می بارد ! و خورشید همیشه خسته طلوع می کند ! و غروب واژه مانوسی برای همه است ! آنجا شب را در تابلوی نقاشیها به رنگ سرخ نشان می دهند ! و ستاره ها را روی تابلوی سفید با نقطه های سیاه نقاشی می کنند ! آنجا در باغچه ی خانه ها مروت می کارند ! و سبزه ی نقاشی بچه ها را در گلخانه  آب می دهند ! آنجا راه رفتن روی زمین شکلی از رقص باله است ! آنجا موسیقی  ِ جاز را با  تار می نوازند ! آنجا درخت تاریخ را پیوند می زنند ! آنجا خرمهره قیمت گزافی دارد ! و خرمگس احترام فراوان ! آنجا قورباغه ها موسیقی کلاسیک اجرا می کنند ! آنجا مداحان با کلاه سر و کار دارند ! آنجا دانش را گز می کنند ! صفحه ی  پندار مرکبی است ! و فرهنگ در بازارِ سمساری ها  دنبال اشیاء عتیقه است ! آنجا صنعت به فضله گاوهای مزرعه زل می زند ! آنجا شیر ِ خوراکی  تو را می خورد ! آنجا ماده ها همیشه آبستن تبصره ها هستند ! آنجا سیاست با عصا راه می رود ! و قانون عصاکش اوست ! آنجا آمار از روی سطل زباله ها تعیین می شود ! آنجا بهشتی است که درختانش با یک ته سیگار شعله ور می شوند ! آنجا لک لک ها ، کنیسه ای برای خانه سازی ندارند ! آنجا اندیشه همواره در حالت انفعال است ! آنجا حباب چراغها کاغذی است ! آنجا تفنگ ها  وارونه شلیک می شوند ! آنجا دختران دم بخت تازه به یاد عروسک های دوران کودکی شان می افتند ! و پسرها موی سرشان برفکی است ! آنجا سرزمین عجائب است ! سرزمین دیدنیها ...





نويسنده : روشنگر