وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1390
بیدار میشوم

( بيدار ميشوم )

آگه تو نيستي

هر صبح و شام من

تابوت خويش را

خود ميكشم به دوش

بيراهه ميروي

آهاي !

راه عبور

در پس اين كوره راه نيست

پر سنگلاخ راه

كجا مي برد تو را ؟!

در حاشيه نشيني ِ اين خلوت و سكوت

در بهت اين حكايت ديرينه ي قنوت

فرياد مي زنم

آهاي !

كه يك شعله آه نيست

آگه تو نيستي

در ماوراء ِ شعله ي يك شمع مرده ام

در سير يك كشاكش دردآورم به سوز

پروانه ام هنوز

با خود هزار بار

به سنگيني ِ سكوت

باري به دوش ميكشم و خويش مي برم

آگه تو نيستي

سْر خورده ام به شيب

از آن ابتداي راه

از اوج و ارتفاع

دير است دير

آه

 كه آگه كنم تو را !

اينجا سكوت لاشه ي بي جان ِ آرزوست

اينجا قنوت دست ِ درازيست بر فراز

دريوزگي به شعر

در حال جستجوست

راه دراز بسته و پهناي كشتزار

از معبريست تنگ

كه مرداب و باتلاق

سد عبور گشته و آهسته ميروم

آگه تو نيستي

اين آسمان و شهپر ِ خورشيد ِ عافيت

اينجا به خواب رفته و آن كودك مراد

يك قطره اشك گشته و از ديده ام چكيد

آگه تو نيستي

اينجا به خواب رفته منم

مرده ام

ولي

با چشم باز

باز نفس مي كشم تو را !

شايد به بويت اي همه  اميد و آرزو

بار ديگر

به خواب تو آيم

ولي چه سود !

تابوت من تهي ست

چون پيكرم به خاك سپرد است گوركن

خود كرده ام به گور

خود كشته ام به زور

خوابيده ام به دور

بيدار ميشوم ...





نويسنده : روشنگر