وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1372
ساز بینوایی

 

( ساز بینوایی ) خزان رسید به باغی که در مظاهرِ حسن

شکوه و منزلتی داده دلربایی را

به دست ِ حادثه پژمرد گلبن ِ امید

به روزِ واقعه دیدیم بی وفایی را

تو خفته ای و ندیدی که شبروان رفتند

گرفته در افق آن دشت ِ کربلایی را

به روزِ محنت ِ زندانیان ِ پهنه ی خاک

بخواه از دل و جان ، جان ِ من رهایی را

چه بود آنچه تو گفتی به دوست "روشنگر" گرفته در غم تو ساز بینوایی را

 

 





نويسنده : روشنگر