وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1371
رهوار آرزو

( رهوار آرزو )

یک شب به خواب ِ من آن تک سوار بود

رهوارِ آرزو به کمندش مهار بود

چابک سوارِ حُسن به بیداریم شتافت

پیک ِ بشارتی ز برِ کردگار بود

می رفت و با منش سخنی در نگاه داشت

دیدم برای خاطرِ ما یک نگار بود

خورشید ِ آرزو برِ چشمم کسوف کرد

در سوک ِ آفتاب ، دلم داغدار بود

در آسمان ِ خلوت ِ شبهای عمرِ من

آن سوسو ِ ستاره ی من رازدار بود

"روشنگر " هر چه بود در این گیر و دارِ عمر

بر آستان ِ حضرت ِ حق خاکسار بود





نويسنده : روشنگر