( رهوار آرزو )
یک شب به خواب ِ من آن تک سوار بود
رهوارِ آرزو به کمندش مهار بود
چابک سوارِ حُسن به بیداریم شتافت
پیک ِ بشارتی ز برِ کردگار بود
می رفت و با منش سخنی در نگاه داشت
دیدم برای خاطرِ ما یک نگار بود
خورشید ِ آرزو برِ چشمم کسوف کرد
در سوک ِ آفتاب ، دلم داغدار بود
در آسمان ِ خلوت ِ شبهای عمرِ من
آن سوسو ِ ستاره ی من رازدار بود
"روشنگر " هر چه بود در این گیر و دارِ عمر
بر آستان ِ حضرت ِ حق خاکسار بود
نويسنده : روشنگر