( به تو می گویم )
خورشید ِ درخشانی ، با روشنی و تابش
با ابر گلاویزی ، در تو نبود خواهش
همواره که میتابی ، از مهرِ رخ ِ جانان
هرگز ندهد چیزی نیروی تو را کاهش
آرام و قرارِ تو ، از قدرت ِ تغییر است
اینست تو را برهان ، در بسترِ آرامش
طوفان و تگرگ و باد ، در چنبرِ خودبینی
ترسنده و لرزنده ، همواره به فرسایش
میسوزی و میسازی ، در صورت ِ یک خاکی
"روشنگرِ" افلاکی ، اینست تو را نازش
نويسنده : روشنگر