( بی اختیار )
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
آیینه جای ماندن ِ گرد و غبار نیست
می خواستی حکایتی از ما تو بشنوی
می گویمت به کوی ِ تو ما را گذار نیست
عکسی به قاب ِ کهنه ی دلهای خسته ایم
در لاک ِ خود خزیده ، به کف اختیار نیست
در چشم ِ من جهان به دلیل ِ مبرهنی
ناپایدار بوده بر او اعتبار نیست
در بند ِ بس نیاز، اسیریم روز و شب
" روشنگر" این نیاز، بدان ، اقتدار نیست
نويسنده : روشنگر