( رسوایی و شیدایی )
ای دل چه شد که کار به رسوایی ام کشید
دستی ز غیب پرده به بینایی ام کشید
هیچ ام خبر نبود ز بد عهدی ِ زمان
تیغی ز جور بر رگ ِ برنایی ام کشید
پروازِ من بر اوج و بلندای ِ زندگی
بی بهره هم نبود ، به شیدایی ام کشید
بر اقتدارِ خویش مکن تکیه ، ای عزیز
آهنگ ِ دوست سوی توانایی ام کشید
" روشنگر" ی که پرده بر انداز گشته بود
آن پرده ها به خلوت و تنهایی ام کشید
نويسنده : روشنگر