( محفل انس )
محفل ِ انس است و زنگار از دل ِ آیینه ها شد
بر بساط ِ عیش و مستی خود پرستیها زما شد
پایکوبی کن برقص آ در پس ِ این پرده ها بین
سازِ خوش آهنگ ِ هستی بخش با ما همنوا شد
خاطرِ افسرده چون گل از نسیم ِ آرزویی
در نگارستان ِ بیرنگی شکفت ، از غم رها شد
آه و افسوس ای دریغ از خاطرات ِ تلخ و شیرین
آن غباری بود بر آیینه ی دل با تو ، ها شد
تا که دیدم عکس ِ رویت را به قاب ِ کهنه ی دل
بارِ دیگر قامتم از استواریها دو تا شد
سجده ها کرد است "روشنگر" سحرگاهان الهی
تا رها گردیده از خود ، در تو یکباره فنا شد
نويسنده : روشنگر