وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1371
روح پرستیز

( روح پر ستیز )

یک روح ِ  پر ستیز ، دیدیم در گذار

آتش گرفته بود ، از دست ِ روزگار

آهی ز سینه اش ، برخاست شعله سان

همواره می گریست ، چون ابرِ نوبهار

در چهره اش نبود ، لبخند ِ زندگی

در چشم ِ او نبود ، برقی ز یک شرار

گردی نشسته بود ، بر خاطرش که او

می گشت گرد ِ خویش ، مانند یک غبار

گفتم به سیل ِ اشک ، بر ساحل ِ دلت

بستیز همچو موج ، با صخره بیقرار

محراب ، زندگی ست ، جنگی ست روز و شب

صلح و صفا بیار ، در دشت ِ این دیار

چون غنچه باز شو ، در بوستان ِ عمر

گل باش ، ایمنی ، اما به نیش ِ خار

"روشنگر" ار نبود ، اندر حریم ِ عقل

محکوم ِ عشق بود ، او بر فرازِ  دار





نويسنده : روشنگر