وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1377
زمین گیر

( زمین گیر )

باریست گران که میکشم بر دوشم

چون دیگ بر آتش ِ درون می جوشم

از هستی ِ خویش من به تنگ آمده ام

بیهوده در این سراچه من می کوشم

معلوم نشد چرا زمین گیر شدم

فریاد ندانم که چرا خاموشم

در خلوت ِ خویش مجلس آرای ِ دلم

با جام ِ وجود خون ِ دل مینوشم

در این شب ِ تیره نیست راهی افسوس

"روشنگرِ" معنی ام ولی مدهوشم





نويسنده : روشنگر