( جلوه راز )
در بیکران ِ جلوه ی یک رازم
با توسن ِ خیال چه می تازم
در بسترم بگیر در آغوشت
تا گویمت که با تو چه دمسازم
شعری بخوان ز روی ِ لطافتها
چیزی بساز در پی ِ آوازم
زخمی ز ناوکی که به دل دارم
با انکسارِ خویش بپردازم
"روشنگر"م که با تو همی گویم
در انتها دوباره بیآغازم
نويسنده : روشنگر