وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1391
ماهی تنگ بلور

( ماهي تنگ بلور )

با دف و داريه آمد  در زد

به در خانه ي ما فصل بهار

عمو نوروز به همراهش بود

پاي تا سر همه شيدايي و شور

چو سرشتي از نور

تنگي از آب حيات

كه در آن ماهي گلرنگ شناور هم بود

به من او داد.

و با خنده ي روح افزايي

گفت برخيز

بگير از دستم.

جام پر آب درخشان شده بود

ماهي كوچك آن تنگ بلور

پاي تا سر همه رقصان شده بود

پلك بر هم زدني رفت ، عمو نوروزم !

و من آن ماهي را

بردم آنجا به لب ساحل دل

و لبش باز شد از خنده ي عشق

ماهي كوچك آن تنگ بلور

با دف و داريه ي فصل بهار

تا شب از پاي نيفتاد ز رقص

دل به دريا زده بود

همه جا سر زده بود

لحظه اي در شب اين عيد و بهار

به لب ساحل دل خيره شدم

دل پر از موج خروشان شده بود

و ز اعماق  پر عصيان شده بود

ماهي كوچك من

چشمش افتاد به درياي خروشان  پر آب

ناگهان جست زد از تنگ بلور

كف ساحل افتاد !

آب دريا به سراسيمگي از بستر خود

تا لب ساحل دل پيش آمد

و به موجي  پر جوش

ماهي كوچك گلرنگ مرا با خود برد...!





نويسنده : روشنگر