وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1372
عشق و اندیشه

( عشق و اندیشه )

با خیال ِ تو شبم را به سحر دوخته ام

چهره بنما که در آن تجربه اندوخته ام

ماجرائیست در آیینه ی پندار، که من

آتش ِ دیگری از شوق برافروخته ام

عشق و اندیشه در آئینه ز تلفیق افتاد

بی سبب نیست در این مرحله دلسوخته ام

دل ِ دریایی و طوفانیم آرام گرفت

در کف ِ موج ، چها از تو نیاموخته ام

کشتی ِ جان من ار ساحل ِ آرام رسید

ناخدایی ِ تو را از تو من آموخته ام

دل ِ دریایی ِ "روشنگر" و آئینه ی عقل

دیده بانی ست که از پرتوِ آن سوخته ام





نويسنده : روشنگر