( اکسیر )
آنچه در دست ِ ماست اکسیر است
بدلی از خزانه ی پیر است
این طلاهای ناب را تو ببین
از کف ِ کوره های تدبیر است
تا پراکنده ای نمی یابی
گردنت حلقه های زنجیر است
سگ ِ درگاه ِ پادشاه ِ وجود
ناله هایش به پرده ها زیر است
تا بلندای ِ آفتاب ِ کمال
مرزِ حائل ، ریا و تزویر است
نويسنده : روشنگر