( خراب ازل )
اینجا همه چیز چون سراب است
تصویرِ مبرهنی ز خواب است
افکار به تیرگی قرینند
اندیشه چو نورِ ماهتاب است
عقل از سرِ فطرت اوفتاده
طبعش چو طبیعت ِ حباب است
در آینه ها نظاره کردم
دیدم که حکایت ِ حجاب است
ساقی به شفق رسیده ام من
جایی که لبالب ِ شراب است
مستم کن از آن شراب ِ جانسوز
چون حال ِ من از ازل خراب است
شوری ست که ساز می نوازد
شرحی ست که از بن ِ رباب است
"روشنگر" اگر فسانه ای گفت
القصه ، که همدم ِ کتاب است
نويسنده : روشنگر