وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1391
بر منهج سیاحت

( بر منهج سياحت )

گياه هرزه

روييده در پاي درخت بيد و سپيدار

ريشه در آب

زل زده

بر هذيان فاضلاب

افراط بوي گند

بر زلاليت اين آب جويبار

بر منهج سياحت اين باغ

يك آسمان ستاره

يك كهكشان نور

در پشت آن

يك آسمان

پر از ابر تيره رنگ

بر پاي تيز و بند به اين چنگك از ستيز

بر دست پر نقاله و پرگار

در تراكم و انبوه اين مركبان مرگ

در منظر سياهي

آن چشم بسته

بر آتش نهاده ديگ

در مطبخي كه لاشه ي گند دراز پاي

او مي پزد

نالان ِ اين حوالي ِ بي روح گشته است .

اين هم

فراز آب زلال و فراز گل

با بيل ِ  پر ستيز

كلنگ حماسه كش

زيرآب كاه

با يك شعور خسته

رمق رفته از پگاه

سنگ آسياب ِ قهر

با يك پريده رنگ

كنكاش ميكند.

آزاد راه ِ پر خم و پر پيچ !

آزاده

ياقوت و آن زمرد پنهان خويش را

بهر فروش مي برد

از بهر قوت

چه انگشت مي گزد

نمي بيني اش

مدام

پرخاش مي كند ؟!





نويسنده : روشنگر