وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1372
تنپوش خواهشها

( تنپوش خواهشها )

تو را در خواب دیدم من به یک آهنگ ِ جانبازی

گرفتی جای در جانم به صد افسون و طنازی

در آغوشم بسی خفتی مرا سرمست ِ خود کردی

به شیرین کاری و افسونگری سرگرم ِ یک بازی

دمادم می گرفتم بوسه ای از لعل ِ نوشینت

تو در دم می ربودی بوسه را با ناز و غمازی

لهیب ِ آتش ِعشقت سراپایم گرفت آخر

ز من خاکستری پرداخت با اکسیرِ دمسازی

بگفتی ، های ، ای پیچیده در تنپوش ِ خواهشها

بیا بر خیز و با اندیشه کن آغازِ خودسازی





نويسنده : روشنگر