( آرزو گم کرده )
آرزو گم کرده ام ، تنها به کوی و برزنی
پیش ِ چشمت هم نیرزیدم به قدرِ ارزنی
دوختم بر قامت ِ سروت لباسی بهرِ دل
با هزاران رشته ی الفت به نوک ِ سوزنی
پس چه شد آن مهربانیهای دوشینت چه شد
رخ نمودی بر من ِ مسکین ، ولی از روزنی
"هر چه بادا باد" می گویم تو دلسنگی ، ولی
از وفا و عشق و دلداری چرا دم میزنی
من گذشتم از تو و از مهربانیهای تو
پیش چشمت من نیرزیدم به قدر ارزنی
نويسنده : روشنگر