وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1371
آرزو گم کرده

( آرزو گم کرده )

آرزو گم کرده ام ، تنها به کوی و برزنی

پیش ِ چشمت هم نیرزیدم به قدرِ ارزنی

دوختم بر قامت ِ سروت لباسی بهرِ دل

با هزاران رشته ی الفت به نوک ِ سوزنی

پس چه شد آن مهربانیهای دوشینت چه شد

رخ نمودی بر من ِ مسکین ، ولی از روزنی

"هر چه بادا باد" می گویم تو دلسنگی ، ولی

از وفا و عشق و دلداری چرا دم میزنی

من گذشتم از تو و از مهربانیهای تو

پیش چشمت من نیرزیدم به قدر ارزنی





نويسنده : روشنگر