( بلاکش )
مگذار بمیریم در این گوشه ی زندان
دل سوخته هستیم و ز ما روی مگردان
عمری ز پی ِ بخت ِ گرانمایه دویدیم
ناگه برسیدیم در این مرحله حیران
آسیمه سر از مرتبه ی عشق به دور است
آرام شو ای دل که شوی خرم و خندان
ای عافیت اندیش ِ بلاکش نگرانی
اشراف ِ نظر دار بر این لوء لوء و مرجان
دوش از برِ" روشنگرِ" بیدل بکجا رفت
آن یارِ پریچهره به صد ناله و افغان
نويسنده : روشنگر