( قطره )
قطره ای گشتم درون ِ یک صدف
تا برآرم گوهری شهوار را
خلوتی بگزیدم آخر روز و شب
سیر کردم عالم ِ پندار را
خون ِ دل خوردم در این سیر و سلوک
بس که دیدم دیده ی خونبار را
در کف ِ دریای طوفانزای عشق
برگزیدم موج ِ ناهموار را
کشتی ِ ما عاقبت ساحل گرفت
بحر را دیدیم و دریادار را
نويسنده : روشنگر