وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1380
قطره

( قطره )

قطره ای گشتم درون ِ یک صدف

تا برآرم گوهری شهوار را

خلوتی بگزیدم آخر روز و شب

سیر کردم عالم ِ پندار را

خون ِ دل خوردم در این سیر و سلوک

بس که دیدم دیده ی خونبار را

در کف ِ دریای طوفانزای عشق

برگزیدم موج ِ ناهموار را

کشتی ِ ما عاقبت ساحل گرفت

بحر را دیدیم و دریادار را





نويسنده : روشنگر