( گرفتار )
به پایبوس ِ تو می آیم از سرِ زاری
که لطف و مرحمتی میکنی به غمخواری
شکایتی ست ز جورِ زمانه ام ای وای
چرا رسیده به ما اینهمه گرفتاری
هزار مرتبه افتاده ام به پای ِ تو من
که تا مرا برهانی ز دست ِ بیماری
ز فصل ِ سرد و غم انگیزِ زندگی فریاد
حرارتی ست به دل چون که گفته ام آری
خدا خراب کند خانه ای که در آن نیست
ز جلوه های تو یک روزنی ز انواری
نويسنده : روشنگر