( بیابانگرد )
برایت من دعا کردم بیایی
سحرگه در برِ دردآشنایی
ندارم طاقتِ دوری خدا را
مکن با ما ز بی مهری جفایی
چو با آیینه خو کردم همه عمر
نمی بینم بجز لطف و صفایی
دلم پر می کشد در کوی جانان
چو باشد در سرم حال و هوایی
جدا گردیده ام چون قطره اشکی
ز چشمانی به هنگام ِ جدایی
بیابانگرد ِ عاشق پیشه ام من
که می گردم به دنبال ِ رهایی
نويسنده : روشنگر