وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1387
عبرت

( عبرت )

" مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود   دندان  لا بل   چراغ    تابان   بود "

نگاه ِ من چه نگاهیست در افق اکنون

که حجم ِ حوصله ام پر شد از هزاران درد

زبان ِ بسته و دندان که نیست در دهنم

مرا در آینه ، ای وای ، زشت کرده کنون

اشارتیست که رخسارِ  پیر دارد و بس

و صورتی که چه پر چین و پر چروک شد است

و ناله سر دهد اکنون که وای ِ من ای وای

" مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود   دندان   لا بل   چراغ   تابان   بود "

به ناله های تو ای " رودکی " در این شب ِ سرد

ز پشت ِ پنجره ی بسته ام چه اندیشم

که روزگارِ جوانی چه زود رفت که رفت

هر آنچه باورِ من بود رفت که رفت

دروغ بود از آن ابتدا ، چه می دیدم

چه هست ، نطفه ی مجهول ِ زندگی در ما

در این سراچه ، چه بی رونق است فکرِ مآل

" مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود   دندان   لا بل   چراغ   تابان   بود "

امید و یاس در این باورِ مآل اندیش

تمام ثانیه ها را به زورِ جبر و ستیز

به پیشوازِ من ِ خسته دل ، چه ، می آرد

چه هست بازی ِ پیچیده ی هزاران قرن

چه نیست نور ِ پدیدارِ عرصه های نبرد

چه بود ، درد ، فغان ، ناله ، آه ، بود و نبود

که از ورای ِ قرون  من  شنیده ام گفتی

" مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود   دندان   لا بل   چراغ   تابان   بود "

دهان و درد و فغان می سزد که بی دندان

نظر کند به فراسوی خویشتن روزی

به شاهراه ِ حقیقت که زندگی اینست :

خجل ز کرده ی پیشین و دوره های قدیم

کسل در آینه با یک نگاه ِ  پر افسوس

و دور مانده از آن روزگارِ  پر رونق

و ناله سر دهد از جان ِ خویشتن گوید

" مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود   دندان   لا بل  چراغ    تابان   بود "

ز کودکی چه بگویم ، خیال بود ، خیال

و نقش ِ سبزِ هزاران هزار گلبن ِ سبز

و آرزوی بزرگی احاطه بر دهنش

و اینکه پرد ماورای وهم و خیال

و اینکه شود  پیرِ خوش بر و سیما

و اینکه رود هر کجا و هر سویی

ولی دریغ ، که خوابیست زندگی ، زیرا

" مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود   دندان   لا بل   چراغ   تابان   بود "

ولی کنون در آخرِ این راه ِ پر فراز و نشیب

به چشم ِ خویش چه می بینم !

حقیقتی که چه تلخ است ، تلخ ، چو زهر

برای حوصله ام دانه ای نمانده کنون

که مرغ ِ  فکر و خیالم

به نوک ِ معرفت از روی خاک  بر چیند

و زنده ام به تمنای یک زمان ِ دگر، زیرا

" مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود   دندان   لا بل   چراغ   تابان   بود "

 





نويسنده : روشنگر