وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1382
در آینه خیالین

( در آینه خیا لین )

بیا به چشم ِ من اکنون بهار آمده است

به دشت ِ سینه ی من لاله زار آمده است

درخت ِعمر که با آب ِدیده سرسبز است

به باغ ِ حسن چه پر برگ و بار آمده است

بیا  بیا  که  در  آیینه ی  خیالین ام

به یمن ِ روی تو نقش و نگار آمده است

تو را در آینه ی  وهم ِ خویش می بینم

خیال ِ روی تو بر هر کنار آمده است

به پایبوس ِ تو می آیم از کرانه ی صبح

ز شب رمیده و یک شرمسار آمده است

            





نويسنده : روشنگر