( در آینه خیا لین )
بیا به چشم ِ من اکنون بهار آمده است
به دشت ِ سینه ی من لاله زار آمده است
درخت ِعمر که با آب ِدیده سرسبز است
به باغ ِ حسن چه پر برگ و بار آمده است
بیا بیا که در آیینه ی خیالین ام
به یمن ِ روی تو نقش و نگار آمده است
تو را در آینه ی وهم ِ خویش می بینم
خیال ِ روی تو بر هر کنار آمده است
به پایبوس ِ تو می آیم از کرانه ی صبح
ز شب رمیده و یک شرمسار آمده است
نويسنده : روشنگر