( زنگار غم )
دلم گرفته و زنجیرِ غم به پای من است
تو هر چه می شنوی ناله آن صدای من است
بلند مرتبه افتاده ای که برخیزد
از این میانه منم ، این مکان نه جای من است
چو شمع گریه بر احوال ِ خویشتن کردم
چرا که گردش ِ پروانه ها برای من است
میان ِ گریه بخندیدم از حکایت ِ بخت
همیشه تن به قضا دادنم رضای من است
دلم چو آینه زنگارِ غم گرفته بیا
هر آنچه با تو بگفتم من از صفای من است
نويسنده : روشنگر