( گله مند )
یادی از ما نمی کنی تو چرا
دارم از تو امید مهر و وفا
کاش می آمدی و می دیدی
که رها گشته ام رهای رها
صخره ای اوفتاده بر ساحل
ساحلی دور بر لب دریا
می گریزم ز رنگ و بیرنگی
همره و همنوای باد صبا
برگ و بارم ندیده است کسی
تک درختم به دامن صحرا
زخمه بر ساز دل زنم هر شب
بی تو او گشته است پر ز صدا
هر کجا رفته ای و هستی تو
می سپارم تو را به دست خدا
نويسنده : روشنگر