( مهار نگاه )
تا نگاهت به من افتاد مهارم کردی
آتش افروخته بودی و شرارم کردی
سرکشیهای من اندر خورِ تقبیح نبود
در سراپرده ی دل وه چه خمارم کردی
هر چه کردیم نمای اثرِ وضع ِ تو بود
دست و پا بسته چرا بر سرِ دارم کردی
حد و اندازه ندانسته به ابرازِ صفا
بر سر کوچه و بازار تو خوارم کردی
چشم ِ من بر شکن ِ طره ی گیسویت بود
لایق ِ آنچه نبودیم تو بارم کردی
با گل ِ روی تو عمریست که دمسازم من
تو چرا همدم خود کردی و خارم کردی
نويسنده : روشنگر