وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1383
رنج تردید

( رنج تردید )

من و تنهایی و اوراق ِ پریشان ِ خیال

همدمم سازِ من است

با کتابی که مرا می برد آنسوی ِ سکوت

می نوازم همه شب

و در آهنگ ِ غم انگیزِ  فراق

لحظه ای می خوانم

با صدای بم و زیر

چشم از پنجره  بسته نمی دارم باز

در میان ِ من و رویاهایم

شیشه  نازک ِ یک پنجره ایست

که به یک ضربه  آهسته  من می شکند

می نوازم همه شب

کوششی می باید

ورنه در دوزخ ِ اندیشه فرو باید رفت

که در آن آتش ِ تیزیست که می سوزاند

آدمی خرمنی از تجربه است

و به یک صاعقه هم شعله ور است

آسمانیست که گستردگیش ناپیداست

صاف و صیقل شده می باید بود

همچو یک آینه ی  بی زنگار

که در آن رویت ِ خورشید میسر باشد

تو در آیینه ی تردید اگر می نگری در رنجی

و یقین

در پس ِ یک تجربه است

دانه کوچکی از خرمن ِ این تجربه هاست

می تواند که به یک خوشه مبدل گردد

جستجو باید کرد

دانه را باید جست

و به دل باید کاشت.





نويسنده : روشنگر