( شمايل نيكو )
به چشم خويش بياموختم كه هيچ مبين
بجز شمايل نيكوي يار مهر آيين
به ناتواني خود اعتراف بنمودم
كه ميل عشق مجازي چه ميكند تمكين
عبور كردم از اين راه پر مخاطره من
هزار مرتبه بر خود نموده ام نفرين
چو صوت دلكش آن عندليب وقت سحر
مرا نواخت چو سازي ز صبح تا به پسين
در آسمان هواهاي نفس ، پروازي
نكرده ايم و چنين گشته ايم بند زمين
فراز مرتبه ي عقل ، گوش هوش شنيد
كه درك عشق حقيقي ست قابل تحسين
مرا سزاست كه ادراك عشق دوست كنم
كه عشق دوست مرا بوده است"حصن حصين"
لطيفه اي كه از آن بوي عشق مي آيد
هميشه بوده در اين باغ و راغ عطرآگين
بيار باده ي روشنگر اي الهه ي عشق
كه التهاب هوس را به آن دهد تسكين
نويسنده : روشنگر