( قاب ِ عكس )
عكس قابيم كه افراشته بر ديواريم
حلقه بر گردن و آويخته اي بر داريم
قهر طوفان بلا ، خانه ز بنياد بريخت
زير آوار فرو ريخته ما غمباريم
آسمان سقف بلنديست و مهتاب ، چراغ
خواب در چشم نمي آيد و ما بيداريم
شب طوفان زده كي روز شود چون خورشيد
تا نتابيده در بستر خود بيماريم
شيشه ي عمر چو بشكست و خم باده بريخت
خون دل خورده ز جام دل خود ناچاريم
گله از دوست نداريم جفا كرد و برفت
شكوه از مهر و وفاداري اين دل داريم
داغداريم چو يك لاله به صحراي جنون
كشته اي زار به دست ِ فلك غداريم
سيل غم خانه برانداز دل ما شده است
بسكه ما بي سر و سامان تو افسونكاريم
بال و پر سوخته ي آتش عصيان شده ايم
بال پرواز نداريم ولي پر كاريم
آتش خشم اگر خانه و كاشانه بسوخت
غم مخور خانه ز بنياد بپا ميداريم
گو به عفريت بلا خانه بدوشت بكنيم
چونكه از شعبده بازي تو ما بيزاريم
سحر و افسون به سراپرده ي ما راه نبرد
از همان روز ، كه بيداردل و هوشياريم
شعله ي شمع شب افروز كه روشنگر شد
همه پروانه ي اين شعله چو يك پرگاريم
نويسنده : روشنگر