( نمودار عدم )
شبي در خلوت و تنهايي خويش
شدم حيران دنياي كم و بيش
درونم شعله ور بود از تباهي
به خود پيچيدم از اندوه و آهي
شدم خيره به فانوسي كه مي سوخت
فروزان آتشي در من برافروخت
قلمدان و دواتي در برم بود
تكاپوي جهاني در سرم بود
قلم در دست من چون شد نگونسار
جهاني از دل او شد پديدار
در اين دم يادم آمد آدميزاد
نگونسار آيد او زآغاز و بنياد
نگونسار او ز بطن مادر آيد
سرافكنده ز پيش داور آيد
لبم چون غنچه اي بشكفت در دم
بخنديدم بر اين سوداي از غم
به خود گفتم كه هر چه سرنگون است
سرش در فكر سوداي جنون است
هزاران بار گر بر دارش آري
نگويد او بجز كتمان آري
چرا اهل قلم ، پر اضطراب اند
چرا خود داروي درمان خواب اند
چرا تنها در اين دار مجازي
نمي يابند الا سرفرازي
چرا ، چون سربزيران ياد دارند
به دلهاي شما بذري بكارند
قلم در دستشان وارونه زان شد
ز سر گوياي اسرار نهان شد
سري كو از فراز برج بينش
فرود آيد به صحن آفرينش
رقم پرداز آن دادار گردد
ز خواب و خور ، بدان بيزار گردد
چو بخشيدند آنها شيره ي جان
به نوك خامه ، خود با مهر يزدان
سلام الله گويد بر تباهي
كه شد مقبول درگاه الهي
هر آنكس آستان حق ببوسيد
سر افكنده شرنگ عشق نوشيد
سري دارد فراز برج بينش
علمدار جهان آفرينش
خدا بر اين قلم سوگند سر داد
قلمزن هم سر خود داد بر باد
هرآنكس سرنگوني چون قلم شد
بداند ، كو ، نمودار عدم شد .
نويسنده : روشنگر