وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1391
در جستجوی آب

( در جستجوي آب )

يك ماهي شناور درياي هستي ام

حيران و دربدر

در جستجوي آب

ميگويم آب ، آب !

موجي فراز مي بردم ، آه ، گاه گاه

گرداب ِ آب  مي بردم تا  فرود ، آه

در اين كشاكش بي وقفه ، اي دريغ

از ياد برده ام

كه از اين بحر  پر  ز  موج

از اين فراخناك كه درياي زندگيست

گر وارهم

به ساحل مرگ اوفتاده ام

من در ميان آبم و از آب بي خبر

من زنده ام به آب ، از آب ام چه پر شرر

من در خيال خويش چه مي پرورم به سر

ميگويم آب ، آب !

من در كمند خويشم و صياد خويشتن

در ساحل ايستاده كسي تا بگيردم

چشمم در اين حوالي پر جنب و جوش ِ آب

چون كور گشته است ؟

ميگويم آب ، آب !

موجي شنيد قصه ي اين جستجوي را

وارسته پر شتاب

مرا برد تا عدم

تا مرز نيستي

تا انتهاي آب

لب ساحل مراد

آنجا فكند جسم مرا ، آه ، نيمه جان

جستم چنان چو پاره ي يك آتشي ز جاي

گشتم چنان چو كوره ي تفتيده ي مذاب

جان دادنم به خيزش يك التهاب بود

مرگم رسيد ، آه ، كه كابوس خواب بود

موج از كفم رهيد به يك لحظه پر شتاب

ميگفت خشمگين

اينك بمير

تا كه نگويي تو

آب ، آب ...





نويسنده : روشنگر