وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1391
باز می آید بهار ؟

   ( باز مي آيد بهار ؟ )

باز هم سالي دگر

از عمر بد فرجام رفت

نغمه مي خوانم

كه شايد اين بهار

عيد نوروز و هواي تازه ي اين نوبهار

عقده هاي اين دل غمديده را

او ، وا كند

شايد اين ديو پليد درد و رنج

شايد اين دستاربند جاهل بي بند و بار

شايد اين عقل مآل انديش بي هنگام

بگذارد ،

بهار

در رگ خشكيده ام غوغا كند

باز مي آيد بهار‌؟

آه در رنجم

عقال پاي اين اشتر ببند

كاروان عمر در شب ميرود

باز بگذارم

درون هودج سبز خيال

تا بيابم چهره ي خورشيد را

آفتاب حسن روزافزون ما

اين روزگار

محشري برپا كند

باز مي آيد بهار ؟

باز مي خندد نسيم ؟

باز مي بينم كه شبنم بر بساط برگ گل

بر حرير سبز و گلرنگ خيال

قصه ي اندوه را حاشا كند ؟

باز مي بينم در اين آيينه ها

آن زلال چشمه ي جوشان عشق ؟

باز مي آيد بهار ؟

تا بخندم چون چمن

باز مي آيد توان رفته ام ؟

تا كه برخيزم بگويم با بهار

قصه ي ناگفته ها

اين سكوت بي مجال

باز مي آيد بهار ؟ 

تا خروشم همچو موج  

بال بگشايم به اوج

تا روم آنسوتراز مرز عبور

 تا شوم با چهره خود ، جور، جور ؟

 باز مي آيد بهار ؟

 تا به همراه نسيم

لحظه اي در محفل گلها روم ؟   

باز مي آيد بهار؟

گرد اين آيينه ها را ها كند ؟

باز مي آيد بهار؟

 





نويسنده : روشنگر