( وجود كسل )
دلم گرفته از اين روزگار بی حاصل
كه گشته روز و شب كارمان همه باطل
ز دست ميل و هوا گشته ايم سر به هوا
درخت بی بر و بی بار ، عمر بی حاصل
خيال باطل و فكري عقيم و خويي زشت
پديد گشته در آيينه ي وجود كسل
به رسم و خوي گدايان رهگذر در راه
نشسته ايم گريبان دريده ، روي خجل
در اين سراچه كه " روشنگر" است سر به هوا
خجل ز خویشتن خویش گشته پا در گل
نويسنده : روشنگر