چه لحظه لحظه در این تنگنای میمیرم
گذار ثانیه ها را چه سخت میگیرم
در آن دمی که سراپای مست و مدهوشم
من از غبار تکدر شراب مینوشم
در آتش غم هجران صبور میگردم
ز سوز آه ِ دلی چون تنور میگردم
شراب شعر به جام خیال میریزم
برای این دل وامانده ای که بستیزم
به زخمه های بم و زیر ، پرده های خیال
حجاب افکن این دل شد است هیچ منال
هزار صورت زیبا درون این دل ماست
و نور روشن عشقی سرشته با گل ماست
چو عاشقیم چه باک از هجوم غم داریم
بیا بگو که در این ملک جم ، چه کم داریم
به عشق زنده ام ، این خاک ،عطر آمیز است
به دست عشق ولی دشنه های نوک تیز است
برات دولت عشق و امید در راه است
غمین مباش و میاشوب ، معدلت خواه است
علاج درد من آن خنده های خوب شماست
صفای خانه دل هم ، به رفت و روب شماست
ز دود آتش سوزان سینه های کباب
چه شعله ها که برافروخت چنگ وعود و رباب
ستاره ام به شب از دور همچو خورشید است
به جلوه ی طرب انگیز بزم ناهید است
شکنج زلف شما دلربای عالم شد
مبارک است که بدخواه ، غرق ماتم شد
طلوع مهر در این آسمان پهناور
همیشه خوش بدرخشیده است از خاور
غروب میکند آن از بلای خاموشی
در این سرای پر از مهر، ار نمیکوشی
حرارت تن ابلیس ، چون تب مرگ است
ز مرگ او ، همه عالم بیان یک برگ است
قیام ما ز قعودیت در بر ِ جانان
رکوع ما ز سجودیت از ره ایمان
به بارگاه خداوند سر فرود آریم
اگر چه در ره مقصود بر سر داریم
نويسنده : روشنگر