( خوب من )
من در آیینه
رخسار تو را می بینم
و در آن
خیره به چشمان تو من می نگرم
چهره ام در پس این آینه گنگ است
و گویا شبحی ست
که همانند ندارد و نمی دانم چیست
و تو گویاتر از آنی که ز تشریح تو من می مانم
و پیام تو در این آینه یک لبخند است
که به آن
از سراشیب سقوط
بازمیگردم و با برق نگاه تو
به خود می آیم
و به یک لحظه ی نامعلومی
همچو یک شاپرکی
لانه در قلب تو می سازم من
من در این آینه هر روز
به یک عبرت وهم انگیزی
دست می یابم
آه
حجم این آینه ی کوچک هر روزه نمی دانم چیست
که در آن
وسعت نامحدودی
منظر چشم من است
افق آینه
مجموعه ی آفاق جهان من و توست
مشرق و مغرب این آینه
نامعلوم است
لحظه ای خیره در آن می نگری
تا بدانی که چه من میگویم ؟
زحمتی نیست
به یک ثانیه با عشق به پرواز درا
تا بدانی که تو هم یک شبحی
من به خود می گویم
بس کن ای شیفته ی چهره ی خویش
بس کن ای سوخته در آتش خود
تو در این آینه ها
زلف آشفته ببین
شعله ی چهره ی افروخته ی یار ببین
و تو خود یک شبحی
در فضایی که
مه آلوده ی روز ازل است
خوب من
آینه ها را تو مه آلوده مکن
به دم هرم دهانی که کدورت زای است.
نويسنده : روشنگر