وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








1392 / 5
خوب من

( خوب من )

من در آیینه

رخسار تو را می بینم

و در آن

خیره به چشمان تو من می نگرم

چهره ام در پس این آینه گنگ است

و گویا شبحی ست

که همانند ندارد و نمی دانم چیست

و تو گویاتر از آنی که ز تشریح تو من می مانم

و پیام تو در این آینه یک لبخند است

که به آن

از سراشیب سقوط

بازمیگردم و با برق نگاه تو

به خود می آیم

و به یک لحظه ی نامعلومی

همچو یک شاپرکی

لانه در قلب تو می سازم من

من در این آینه هر روز

به یک عبرت وهم انگیزی

دست می یابم

آه

حجم این آینه ی کوچک هر روزه نمی دانم چیست

که در آن

وسعت نامحدودی

منظر چشم من است

افق آینه

مجموعه ی آفاق جهان من و توست

مشرق و مغرب این آینه

نامعلوم است

لحظه ای خیره در آن می نگری

تا بدانی که چه من میگویم ؟

زحمتی نیست

به یک ثانیه با عشق به پرواز درا

تا بدانی که تو هم یک شبحی

من به خود می گویم

بس کن ای شیفته ی چهره ی خویش

بس کن ای سوخته در آتش خود

تو در این آینه ها

زلف آشفته ببین

شعله ی چهره ی افروخته ی یار ببین

و تو خود یک شبحی

در فضایی که

مه آلوده ی روز ازل است

خوب من

آینه ها را تو مه آلوده مکن

به دم هرم دهانی که کدورت زای است.





نويسنده : روشنگر