( نطفه محنت )
اندوه و درد و غم که برایم حواله شد
در پرده خیال ، نوایم چو ناله شد
در بطن ما که نطفه محنت نهاده اند
نوزاد غم به دامن ما چند ساله شد
تیر جفا به قلب سپیدار خورده است
در باغ حسن ، این قد رعنا مچاله شد
این دل چرا لبالب ِ خون گشته ساقیا
چون بحر موجخیر به حجم پیاله شد
در باب معرفت نگشودیم یک دری
دنیای فهم ، در گرو ِ یک قباله شد
از خوان پر زنعمت دنیای رنگ رنگ
گویا نصیب و قسمت ما یک نواله شد
صیاد شیر گیر هیاهو کنان چرا
دردشت عشق، درپی مسکین غزاله شد
رنگین کمان عالم پندار بوده ایم
سقف آسمان خاطره ها ، رنگ لاله شد
رقص سماع صوفی و درویش معرفت
در چشم غیر،هیئت یک رقص باله شد
روشنگراززمانه چه رخ کرده درنقاب
سرها زنام و ننگ چو ظرف زباله شد.
نويسنده : روشنگر