( به سوک نشسته )
ز پایکوبی و رقص تو در قفس ماندم
به گوشه ای ز نفسهای سرد افسردم
سرم به دار مجازات عقل دوراندیش
فرود نامده او از روایت تشویش
در این هوای نفسگیر جای ساز نبود
درون پرده ی ما نغمه ی حجاز نبود
چرا که عیش منغص شد از فراموشی
پرنده در قفس افسرد ، باده مینوشی !
سکوت دلهره آمیز ، تازیانه ، بلا
فضا، فضای غم انگیز،عرصه های غزا
هلاک دلهره آور ز شط خون جاری
بر آستان خداوند خویش ، خود ، باری
برای خاطر تو، من به سوک بنشستم
درون خانه دل ، در ، به روی خود بستم
کتاب خاطر پنهانم ار سپید نبود
به چشم تار اگر جلوه ی امید نبود
روایت دل بیمار خویش میگفتم
درون خانه به " جاروب لا " چه میرفتم !
نويسنده : روشنگر