( فواره احساس )
آیینه صفت در بر من چهره نمودی
خود را به من آنگونه نمودی تو ، که بودی
در انجمن عشق تو بودیم چو شمعی
پروانه ی بزم طربم باش که بودی
در خویش نظر کردم و روی تو بدیدم
در تار وجود من دیوانه چو پودی
سوهان جفاهای تو از روی وفا بود
آن لحظه که بر گوهر من سنگ بسودی
فواره ی احساس من آتش به هوا کرد
از خرمن اندیشه ، برخاست چه دودی
ما رند و نظر باز و خراباتی و مستیم
با نعره ی مستانه ی ما ، در بگشودی
آنگاه که با غیر تو بیگانه بگشتیم
جز در برت ای دوست نکردیم سجودی
روشنگر دیوانه در این بزم محبت
هرگز نکند پیش رخت عرض وجودی
نويسنده : روشنگر