( جغرافیای دل )
ما همه موجیم و دریاراست عشق
این تلاطم ها همه ماراست عشق
طبع دریا پر خروش و پر ز جوش
موج ها اندر کف آن سخت کوش
دل درون سینه بحر موجخیز
چشم ما خود جای موج رستخیز
گر نباشد عشق ، گو ما چیستیم
در نبود عشق ، گویا نیستیم
عشق در اشکی پدید آید دمی
با صدای ناله در زیر و بمی
ساز عشق ما صدایش بیصداست
گر صدا باشد بدان میل و هواست
گوش جان گر بشنود آوای عشق
می برد ما را به محراب دمشق
با اذان عشق ، با رب الفلق
کرده ای نجوا به هنگام شفق ؟
گر که محرابت به خون آغشته شد
این دل بی کینه ات آشفته شد
عشق ، پر تاب است ، سرداری کنید
بر خلاصش رسم داداری کنید
موج های عشق از بحر دل است
رستخیزش برتراز آب و گل است
عشق را با آب و گل همسان مکن
کعبه ی دل را بیا ویران مکن
پهنه ی جغرافیای دل کجاست
آن درون پاک بی کین شماست
چون گل آلود است آب زندگی
حاصلش این پیچ و تاب زندگی
نويسنده : روشنگر