( قهر و آشتي )
رفتي تو از برم به خدا مي سپارمت
چون جان خويش من بخدا دوست دارمت
در كارعشق، سود و زيان جمله بر خطاست
با اين حساب در دل خود مي شمارمت
آسوده ام كه آخر كار از لهیب عشق
آشفته ای ، به حال خودت مي گذارمت
ما را نسیم عشق تو دست عدم سپرد
بر صفحه وجود به دل می نگارمت
همراه اشک میروم آخر به بحر دل
از آسمان خاطر خود کی ببارمت
در سينه آتشي ست كه مي سوزدم مدام
با آه سرد از دل خود من برآرمت
نو رسته ای تو بر لب این جویبار عمر
میآرمت که در دل خونین بکارمت
از دست ما مرنج كه " روشنگر" ام چو مهر
با مهر و آشتي تو بگو ، كي بيارمت.
نويسنده : روشنگر