آزاده چرا خود دل ناپاک ندارد
آسوده دل و دیده ی شکاک ندارد
چون خانه بدوش دل دیوانه خویش است
در بند و گرفتاری این خاک ندارد
با " سلطنت فقر" در این ملک بلا خیز
همراه شد و حال اسفناک ندارد
از دولت درویشی و این مسند شاهی
ز اقبال خوشش دیده ی نمناک ندارد
چون مصلحت آن دید که برعقل گرفتار
فریاد برآرد دل غمناک ندارد
پیمان نشکست است و بر آن عهد که بست است
در بند وفا بوده ز کس باک ندارد
بگریست از این قصه و روشنگر ما گفت
سر تا قدمش میل هوسناک ندارد .
نويسنده : روشنگر