رنج خمار
رنج خمار و درد فراقی کشیده ای ؟
جانا بگو تو جرعه شرابی چشیده ای ؟
از اوج عافیت به فرودی رسیده ای ؟
تیری تو از کمان محبت کشیده ای ؟
با زخمه های مطرب خلوت نشین شب
در محفلی تو نغمه سازی شنیده ای ؟
از راه دور تشنه به امید چشمه ای
ناگه تو دیده ای به سرابی رسیده ای ؟
با قامتی بلند چو سروی به باغ حسن
خود دیده ای که قامت رعنا خمیده ای ؟
با سوسوی ستاره و مهتاب شب نما
امید بسته ای به طلوع سپیده ای ؟
روشنگری که تجربه تلخ می سزد
در این دیار ، آهوی مسکین رمیده ای
نويسنده : روشنگر