وب سایت ادبی محمدرضا روشنگر |








5/ 1393
رنج خمار

رنج خمار

رنج خمار و درد فراقی کشیده ای ؟

جانا بگو تو جرعه شرابی چشیده ای ؟

از اوج عافیت به فرودی رسیده ای ؟

تیری تو از کمان محبت کشیده ای ؟

با زخمه های مطرب خلوت نشین شب

در محفلی تو نغمه سازی شنیده ای ؟

از راه دور تشنه به امید چشمه ای

ناگه تو دیده ای به سرابی رسیده ای ؟

با قامتی بلند چو سروی به باغ حسن

خود دیده ای که قامت رعنا خمیده ای ؟

با سوسوی ستاره و مهتاب شب نما

امید بسته ای به طلوع سپیده ای ؟

روشنگری که تجربه تلخ می سزد

در این دیار ، آهوی مسکین رمیده ای





نويسنده : روشنگر